من زنی رامیشناسم...


سرنوشتمان چنین بود مابادنیاامدیم دنیابامانیامد

قانون توتنهایی من است وتنهایی من قانون عشق

من زنی را میشناسم

که هر روز در مطبخ غبار گرفته ی خانه اش غم میپزد

مردی را میشناسم که شب هنگام
...
شرمنده به منزل میرود و لباس خاکی افکارش را

بر چوب رختی ارزوها اویزان میکند

کودکی را میشناسم

که هر صبح نگاهی به کفش های پاره اش می اندازد و

خدا را شکر میکند که باران نبارید

دخترک مو بافته ای را میشناسم که هر شب خواب

عروسک های پشت ویترین را میبیند

افکارم خسته از تمام حوادث سکوت میکند ...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 9:55 PM توسط ادم وحوا| |


Power By: LoxBlog.Com