سرنوشتمان چنین بود مابادنیاامدیم دنیابامانیامد
قانون توتنهایی من است وتنهایی من قانون عشق
نظرات شما عزیزان:
من زنی را میشناسم
که هر روز در مطبخ غبار گرفته ی خانه اش غم میپزد
مردی را میشناسم که شب هنگام
...
شرمنده به منزل میرود و لباس خاکی افکارش را
بر چوب رختی ارزوها اویزان میکند
کودکی را میشناسم
که هر صبح نگاهی به کفش های پاره اش می اندازد و
خدا را شکر میکند که باران نبارید
دخترک مو بافته ای را میشناسم که هر شب خواب
عروسک های پشت ویترین را میبیند
افکارم خسته از تمام حوادث سکوت میکند ...
Power By:
LoxBlog.Com |